جدول جو
جدول جو

معنی یک آویز - جستجوی لغت در جدول جو

یک آویز
(یَ / یِ)
تیغی که کوتاه و پهن باشد. (آنندراج). شمشیر کوتاه و پهن. (ناظم الاطباء). قسمی شمشیر کوتاه و پهن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل آویز
تصویر دل آویز
(دخترانه)
دلچسب، دلکش، آویزه دل، زیبا، دلنشین، محبوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل آویز
تصویر گل آویز
(دخترانه)
مرکب از گل + آویز (آویخته شده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یک رویه
تصویر یک رویه
ویژگی کسی یا چیزی که یک رو دارد، کنایه از بالکل، کلاً، همگی
کنایه از یک سره، کنایه از متفقاً، به اتفاق، کنایه از ساده، بی ریا، کنایه از صریح، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ)
گوشه و سر دستار که از پشت سربه میان دو کتف می آویخته اند. (فرهنگ فارسی معین). ظاهراً شمله و علاقه و دستار و آویزیست از عمامه که درپشت سر آویخته شود به رسم خراسانیان قدیم و بعضی سلاطین صفویه و هندوان کنونی، و این علامت بزرگی دارنده است، چنانکه فرآویز ریشه دستار باشد. (مقدمۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص قکد) ، زیادت دهانۀ آستین است که بعضی قبایل ایرانی از جمله کردان آویخته دارند و بلندی آن دلیل بلندی مقام دارنده است و گاه تا زمین رسد. و گاه بلندتر از آن نیز باشد که برگردانیده به کتف افکنند. (یادداشت مؤلف) :
ترا رسد شکرآویز خواجگی گه جود
که آستین به گریبان عالم افشانی.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
متصل. پیوسته. دائم. مدام. پیاپی. پشت هم. (یادداشت مؤلف). پشت سرهم. پی درپی: او یک ریز حرف زد
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم آورد. هماویز. رجوع به هماویز شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ سویَ / یِ)
یک سو. منسوب به یک سو. یک طرفه.
- یک سویه کردن، یکسو کردن. یکسو ساختن. فیصل کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب یکسو کردن در ذیل مدخل یکسو شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ رو یَ / یِ)
دارای یک روی. ضد دورویه. (ناظم الاطباء). هر چیز که آن دورویه نباشد. (برهان) (از آنندراج) :
زان زیادت پذیری و نقصان
که تو یک رویه ای به سان قمر.
سنایی.
، پشت و روی یکی. مقابل دورویه: اطلس یک رویه، صریح. نص. بی تأویل: وز بهر آنکه رسول (ص) میانجی بود... که سخن او از خدای به خلق یک رویه نشایست بودن بهری را از او محکم واجب آمد. (جامعالحکمتین) .، کنایه از متفق و بی خلاف باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). متفق و بی خلاف و موافق و مصلح. (ناظم الاطباء) : این دو لشکر بزرگ و رایهای مخالف یک رویه شد. (تاریخ بیهقی).
گرخلق جهان منفعت رای تو بینند
یک رویه بخندند به خورشید و مطر بر.
مختاری (از آنندراج).
چو گویی که یک رویه هستیم یار
چرا زیر و بالا درآری به کار.
نظامی.
- یک رویه شدن رای، جزم شدن عزم و از تزلزل دور ماندن. (یادداشت مؤلف) :
یک رویه شدآن گروه را رای
کآهنگ سفر کنند از آنجای.
نظامی.
، به معنی ظاهرو روشن هم هست. (برهان) (از آنندراج). صاف و آشکار و ظاهر و روشن. (ناظم الاطباء). ظاهر. (انجمن آرا).
، بی معارض. (یادداشت مؤلف) :
با چنین نام و چنین دل که تو داری نه عجب
گرجهان گردد یک رویه تو را زیر نگین.
فرخی.
آب انگور بیارید که آبانماه است
کار یک رویه به کام دل شاهنشاه است.
منوچهری.
- یک رویه شدن، بی معارض شدن. بلامنازع شدن. یک رویه گشتن. یک جهتی شدن. فیصله یافتن: چون بی جنگ و اضطراب کار یک رویه شد. (تاریخ بیهقی). نامه ها رفت... به ری و سپاهان که کار و سخن یک رویه شد. (تاریخ بیهقی). امید کرده بود خداوند که ملک هنوز یک رویه نشده بود که چون او لشکر فرستد یا پسری که یاری دهد او را ولایتی دهد. (تاریخ بیهقی). من آنچه باید گفت بگویم تا تو با خلعت و نیکویی اینجا بازآیی که اکنون کارها یک رویه شد. (تاریخ بیهقی).
- یک رویه کردن، فصل کردن. فیصل دادن. (یادداشت مؤلف). بلامنازع کردن:
یک رویه کرد خواهدگیتی تو را از آن
دورو از این جهت شده شخص نزار تیغ.
مسعودسعد.
- امثال:
شمشیر دورویه کار یک رویه کند.
سلطان شاه الب ارسلان.
- یک رویه گشتن، فیصله یافتن. یک رویه شدن. تمام شدن: بی جنگی این کار یک رویه گردد. (تاریخ بیهقی). یک چندی روزگار برآید و کارها تمام یک رویه گردد. (تاریخ بیهقی). اکنون چون بشنود (آلتونتاش) کار یک رویه گشت به هرات آمد و فراوان مال و هدیه آورد. (تاریخ بیهقی).
- یک رویه گشتن کار کسی را، بی معارض گشتن امر مر او را. (یادداشت مؤلف).
،
{{قید مرکّب}} یک بارگی و ناگاه. (آنندراج) :
ای مهر تو بی حاصل یک رویه ز من مگسل
کز مهر تو هست این دل آتشکدۀ برزین.
مختاری (از آنندراج).
، بالکل. کلاً. همه. متفقاً. یک سره:
بزرگان به پیش جهان آفرین
نهادند یک رویه سر بر زمین.
فردوسی.
کنون بی گمان تشنه باشد ستور
بدین ده بود آب یک رویه شور.
فردوسی.
گر مردمی نبوت گردد، جهان به تو
یک رویه بگروند و به کس تو بنگروی.
فرخی.
چون خار تو خرما شد ای برادر
یک رویه رفیقان شوندت اعدا.
ناصرخسرو.
نگه کن بدین کاروان هوایی
که پر نور و ورد است یک رویه بارش.
ناصرخسرو.
تو چون بتی گزیدی کز رنج و شرم آن بت
برکنده گشت و کشته یک رویه آل یاسین.
ناصرخسرو.
ظالمان مکار چون... یک رویه قصدکسی کنند زود ظفر یابند. (کلیله و دمنه).
به یک رویه همه شهر سپاهان
شدند آن پاکدامن را گواهان.
نظامی.
،
{{صفت نسبی}} برابر و هموار، مصلح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
بی ریایی و بی ساختگی و یک جهتی و بی خلافی. (ناظم الاطباء). و رجوع به یک روی و یک رویه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
دست به گریبان. دست به یقه. مرکب است از گلو و آویز. آویختن
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شباویز. مرغی که به شب خود را به یک پای بیاویزد و حق حق گوید و او را حق گوی نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ سروری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج). نام مرغی که شبها خود را بپا از شاخ درخت آویزد و فریادی کند که از آن حق حق مفهوم شود و آن را در تکلم مرغ حق گویند. (از فرهنگ نظام). مرغ حق. (از ناظم الاطباء). نوعی جغد. (فرهنگ فارسی معین). نام مرغی است که خود را در تمام شب از یک پای آویزد و تا صباح فریادی کند که از آن حق حق مفهوم شود و بعضی گویند تا از گلوی او قطرۀ خونی نچکد خاموش نگردد. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). مرغ شب آهنگ:
جرس جنبانی مرغان شب خیز
جرسها بسته بر مرغ شب آویز.
نظامی.
چو بر دستان زدی دست شکرریز
بخواب اندر شدی مرغ شب آویز.
نظامی.
منم دراجۀ مرغان شب خیز
همه شب مونس مرغ شب آویز.
نظامی.
و رجوع به مرغ شب آهنگ و مرغ حق شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک خو. که خوی و منش ثابت دارد. که دارای شخصیتی یکسان و تغییرناپذیر است:
رادمرد و کریم و بی خلل است
راد و یک خوی و یکدل و یکتاست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
آویخته با چین و شکنج، قسمی پارچۀ ابریشمین گران بها در دورۀ محمدشاه و اوائل ناصرالدین شاه، قسمی منسوج ابریشمین، شاید صورتی دیگر از قناویز باشد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
هم آواز. (یادداشت مؤلف). همصدا. رجوع به هم آواز و همصدا شود
لغت نامه دهخدا
صمیمی بی نفاق: یک رویه دوستم من و کم حرص مادحم هم راست در خلاام و هم پاک در ملا. (مسعودسعد)، متفق بی خلاف: چه ظالمان مکار چون هم پشت شوند و دست در دست دهند و یک رویه قصد کسی کنند زود ظفر یابند، صریح نص بی تاویل: وزبهر آنک رسول (علیه السلام) میانجی بود میان عالم لطیف و میان عالم کثیف که سخن او از خدای بخلق یک رویه نشایست بودن بهریرا ازاو محکم واجب آمد، پشت وروی یکی مقابل دو رویه: اطلس یکرویه. صمیمی و یکرو شدن، سر و صورت گرفتن منظم گشتن، متفق شدن بی خلاف گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک رویی
تصویر یک رویی
یک رو بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آویز
تصویر هم آویز
هماورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر آویز
تصویر شکر آویز
گوشه و سر دستار که از پشت سر به میان دو کتف می آویخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب آویز
تصویر شب آویز
نوعی جغد مرغ حق حقگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک ریز
تصویر یک ریز
پشت سرهم پی درپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آویز
تصویر دل آویز
مطلوب مرغوب دلخواه، خوشبو معطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب آویز
تصویر شب آویز
((شَ))
شباویز، مرغ حق، پرنده ای که شب هنگام از شاخه درختان آویزان می شود و می خواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک سویه
تصویر یک سویه
یک طرفه
فرهنگ واژه فارسی سره